خدایا.........
خواستم بگویم تنهایم
اما نگاهت.........لبخندت.....
مرا شرمگین کرد
چه کسی بهتر از تو!!!
به دنبال ِ همراه ِ "اوّل" نیستم !
این روزها اول ِ راه ، همه همراهند....
باید به دنبال ِ همراه ِ "آخر" گشت ...
یک عمر قفس بست مسیر نفسم را
حالا که دری هست مرا بال و پری نیست
حالا که مقدر شده آرام بگیرم
با هم رفتیم اطراف سبزوار، گشت زنی توی یک دهِ کوچک. آنجا بود که چشم مان افتاد به یک پیرزن کشاورز. با مختصری آب و ملک و گوسفند، صبح تا شب آبیاری و وجین و چرای گوسفندها کارش بود. شوهرش مرده بود و زن، دست تنها، چند تا پسر و دختر را فرستاده بود سر زندگی شان.
اول علی(دکتر علی شریعتی) سر صحبت را با پیر زن باز کرد و همهی این حرفها را از زبانش کشید؛ بعد رو کرد به ما و با اشتیاق و سرخوشی گفت: «زن روز اینه نه اون قرطیها و عروسکها و دختر و زنای بیکاره که به اسم زن روز قالبمون میکنن.»
تردیدها به ماخیانت می کنند تا به آنچه لیاقتش را داریم نرسیم . . .
(شکسپیر)